با سلام و عرض ادب و احترام به همکاران گرامی و آرزوی صلح بر جهانیان در سال ۲۰۲۰ وتمام سالهای پیش روی بشریت.

بعضی موضوعات را میتوان مکتوب کرد ولی بعضی را تا قلم دل به دست جان نگیری نمیتوان . در زمان شروع نگارش این نیایش نامه، من و امواج با هم بودیم و در آخر من نبودم ؛ هر چه بود،او بود و بس.

ای امواج کهن ! ای واسطه های خالق و مخلوق و ای عناصرتکامل بخش هستی از ازل تا به ابد که در یک لحظه تمام کائنات را در نوردیده و از فراسوی زمان سرازیر شده اید و پیوسته نظم و نظام شگرف آفرینش را به عهده دارید؛یاری مان فرمایید.

ای امواج هوشمند، هنگام عبور از سلول انسانها، جانشان را ازموهبت ادراک فراسوی زمان لبریز فرمایید.

ای امواج سیال، این وجه از عالم که برای ما قابل مشاهده است،تشکیل شده از رنگ ها و اشکال و اجسام گونا گون،که ماهیت مادی به دنیای مخلوقات بخشیده اند اما تجلیاتی که خارج دنیای مادی برای ما مژده داده اند قابل درک نیست. درک و فهم ما را بارور بفرمایید !

ای امواج پنهان از دیده ها، پرسش ها و مجهولاتمان بی پایان، عمرمان محدود. علم و دانش مان محدود تر است . پاسخ سوالاتمان را به ذهنمان القا و سلول های خفته ما را بیدار فرمایید.

ای امواج کنترل کننده کائنات، اندیشه های نا چیز ما را محدود و اندیشه های ارزشمند مان را افزون فرمایید .

ای امواج بی کران، ما را به درکی که برای آن آفریده شده اییم آگاه و حقیقت زندگی و ارزش حیات را برما تفسیر و معنا فرمایید.

ای امواج متصل به عرش کبریائی، فهمِ مهر بی کران خداوند را برما قابل درک و مُیّسر بگردانید.

خدایا- بارپرودگارا، ادب و معرفتِ درخواست کردن از در گاهت را برما عطا فرما . الهی! فهماندی که فهمیدم سلولهای وجودم مرا همراهی نمی کنند.

الهی! یاریم فرما تا بتوانم با تک تک سلولها و روح و جانم بگویم فقط تو را می پرستم و از تو یاری می طلبم. یارب! برای قوت قلبم دوباره تکرار می کنم: "یاریم فرما تمام سلولهای وجودم مرا همراهی کنند تا باهم بگوییم تو را می پرستیم و از تو یاری می طلبیم."

الهی! ما را از پلیدی هایی که نمی پسندی دور و در نیک اندیشی و خیرخواهی که می پسندی یاری فرما.

الهی، روزی که حجابها کنار می روند شرمسارمان مگردان .

الهی! زندگی و مرگ را بر ما آسان بگردان و ما را پست و زبون مگردان .

ای آفریننده قلبها، مهر بی کرانت را برمخلوقاتت افزون فرما و قلب ملت ها و دولت ها را به هم نزدیک بگردان .

خداوندا ! در این لحظه، همه ی امواج نهان و ذرات عیان عالم و " زمان" نیز گواه اند که از درگاهت یاری می طلبیم ؛ معبودا !  به حرمتِ اشک دیده ی یتیمان  به آه و سوزِ دلهای ساکنان زمین و به نخستین لبخند نوزادان. اکسیر محبت و صلح و صفا را برقلبِ ملت ها و دولتها عطا فرما دوا فرما .

ای اربابِ سکوت !!؛ از استجابت دعاهایمان آگاهمان بفرما، تا موجب اطمینان قلبمان بگردد.

الهی ! خودت فرمودی بخوانید مرا، اجابت کنم شما را . اذن دادی، ما نیز خواندیم ، اجابت بفرما.

بار پروردگارا ؛ از اینکه فرصت دعا برای ما عطا فرمودی شکر گزاریم. این موهبت را از ما دریغ نفرما. (یارب العالمین)


نشانه کمال 

روزی صلاح الدين ايوبی فرمانده مسلمانان در جنگ های صليبی به خاطر كمبود بودجه نظامی نزد شخص ثروتمندی رفت تا شايد بتواند پولی برای ادامه جنگ هايش بگيرد. آن تاجر مبلغ مورد نياز فرمانده مسلمانان را به او پرداخت كرد! صلاح الدين موقعی كه خواست از خانه بيرون برود رو به آن مرد نمود و پرسيد: به نظر شما بين سه دين يهود و مسيح و اسلام كه با هم در جنگ هستند حق با كداميك است؟؟؟ آن تاجر بزرگ گفت: بنشين تا يك داستان برايت بگويم بعد خودت نتيجه گيری كن! او گفت: در روزگاران قديم مرد كشاورزی بود كه صاحب يك انگشتر بود و همه مي گفتند اين انگشتر نزد هر كس باشد به كمال انسانيت مي رسد. خداوند به مرد كشاورز سه پسر داد و وقتی پسران بزرگ شدند پدر آن ها از روی آن انگشتر دو تای ديگر دقيقا شبيه اولی درست كرد و به هر كدام از پسرانش يكی از انگشترها را داد. از اين به بعد هر كدام از پسرها می گفتند كه انگشتر اصلی پيش اوست و هميشه با هم دعوا داشتند بر سر اين كه انگشتر اصلی كه باعث كمال انسانيت می شود پيش كداميك از آن هاست. تا بالاخره تصميم گرفتند براي مشخص شدن انگشتر اصلی پيش قاضی بروند. وقتی شرح ماجرا را برای قاضی گفتند،قاضی گفت: احتمالا انگشتر اصلی گم شده است چون قرار بر اين بوده كه آن انگشتر پیش هر كس باشد دارای كمالات انسانی باشد!!!! اما شما سه نفر كه هيچ فرقی با هم نداريد و مدام مشغول ناسزا گويی به يكديگر هستيد.

???? برگرفته از كتاب تاريخ ???? ويل دورانت


بـا خود به خوبی رفتار کنید •

بـا خود به خوبی رفتار کنید تا جهان با شما به نیکی رفتار کـند. آیا تا به حال اجباراً به دستشویی عمومی رفته اید که بـوی بد بدهد به طوری که حالت خفه شدن به شما دست دهد؟ دقت کـرده اید که بعد از ۵ دقیقه، دیگر به آن شدت بـوی بد را احساس نمی کنید ؟! و حتی اگر تصادفاً یک ساعت آنجا گیر بیفتید ممکن است بگویید: انگار آن بـوی بد تمام شده است! قـانونی در این جا داریم که بر این امر صادق است و می گوید : ما در هر زمـان به محیطمان عادت می کنیم.” اگـر با آدم های بدبـخت نشست و برخاست کنید، کم کم به بدبختی عـادت می کنید و فکر می کنید که این طبیعی است! اگر با افـراد معتاد نشست و برخاست کنید، کم کـم احساس می کنید که اعتیاد برایتان آن چنان هم چندش آور نیست و بی رغبت نیستید که تـعارف آن ها را برای مصرف مواد بپذیـرید! اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید طولی نمی کشد که عیب جو و غرغـرو می شوید و آن را طبیعی می دانید. اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش نـاراحت می شوید ولی در نهایت شما هم عادت می کنید که به دیگران دروغ بگویید. و اگـر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، حتی راحت به خودتـان هم دروغ خواهید گفت. اگر با آدم های خوشحال و پـرانگیزه دمخور شوید شما هم خوشحال و پرانگیزه می شوید و این امر بـرایتان کاملا طبیعی است. پس تصمیم بگیرید به مجموعه ای از افـراد مثبت ملحق شوید و گرنه افراد منفی، شان و شخصیت شما را چنان پـایین می کشند که اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوید. اگر یک قـورباغه تیزهوش و شاد را بـردارید و داخل یک ظرف آب جوش بیندازید قوربـاغه چه کار می کند؟ سریع بیرون می پـرد! در واقع قورباغه فـورا به این نتیجه می رسد که لذتی در کار نیست و بـاید برود! حالا اگر همین قوربـاغه یا یکی از فامیل هایش را بـردارید و داخل یک ظرف آب سرد بیندازید و بعد ظرف را روی اجاق بگذارید و بتدریج به آن حرارت بدهید قوربـاغه چه کار می کند؟ استراحت می کند. چند دقیقه بعد به خودش می گوید: ظاهرا آب گـرم شده است و تا چشم به هم بـزنید یک قورباغه آب پز آمـاده است. زندگی به تدریج اتفاق می افتد. ما هم می توانیم مثل قوربـاغه داستانمان ابلهی کنیم و به گـرمای تدریجی آب عادت کنیم و وقت را از دست بدهیم و نـاگهان ببینیم که کار از کار گذشته است. همه ما بـاید نسبت به جریانات زندگی مان آگاه و بیدار بـاشیم. اگر فـردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید که بیست کیلو چـاق شده اید نگران نمی شوید؟ البته که می شوید! سراسیمه به بیمارستان تلفن می زنید: الو، اورژانس، کمک، کمک، من چـاق شده ام! اما اگـر همین اتفاق به تدریج رخ بدهد، یک کیلو این ماه، یک کیلو ماه آینده و… آیا بـاز هم همین عکس العمل را نشان می دهید؟ نه! بلکه با بی خیالی از کنارش می گذرید. برای کسانی که ورشکسته می شوند، اضافه وزن می آورند یا طلاق می گیرند یا آخر تـرم مشروط می شوند! این حوادث دفعتا اتفاق نمی افتد یک ذره امروز، یک ذره فـردا و سرانجام یک روز هم انفجار و سپس می پرسیم: چـرا این اتفاق افتاد؟ زندگی ماهیت انبار شوندگی دارد. هر اتفاقی به اتفاق دیگر افـزوده می شود، مثل قطره های آب که صخره های سنگی را می فـرساید. اصل قوربـاغه ای به ما هشدار می دهد که مراقب شرایطی که به آن عـادت می کنیم باشیم! ما باید هر روز این پرسش را بـرای خود مطرح کنیم: به کجا دارم می روم؟ آیا من سالم تر، مناسب تر، شادتـر و ثروتمندتر از سال گذشته ام هستم؟ و اگر پاسخ منفی است بی درنگ بـاید در کارهای خود تجدید نظر کنیم. یکـ روز را ۳۶۵ بـار تکرار نکنیم .

#اندرو_متیوس #انرژی_درمان


کریشنامورتی: می خواهیم از روی ادراک بدانیم که چه چیزی عشق نیست؛ زیرا به دلیل ناشناخته بودن عشق، ما باید از راه طرد شناخته ها به آن دست یابیم. ناشناخته را نمی توان با ذهنی که مملو از شناخته ها است شناخت. آن چه ما می خواهیم انجام دهیم این است که ارزش های شناخته شده ها را دریابیم، به آن ها به طور دقیق نگاه کنیم و وقتی که پاک و صادقانه و بدون محکوم سازی به آن ها نگاه کردیم، آن وقت ذهن از شناخته ها آزاد می شود؛ آنگاه به ماهیت عشق پی می بریم. بنابراین، باید با عشق به گونه ای منفی نزدیک شد؛ نه مثبت. غالب مردم چه نظری درباره عشق دارند؟ وقتی می گوییم کسی را دوست داریم، منظور ما چیست؟ منظورمان این است که ما مالک آن شخص هستیم. از این مالکیت، حسادت برمی خیزد؛ زیرا اگر او را ازدست بدهیم، احساس تهی بودن و گمشدگی می کنم؛ ازاین رو، به این مالکیت، شکل قانونی می دهم؛ او را (زن یا مرد) به تصرف خود درمی آورم. از تصرف و مالکیت این فرد، حسادت، ترس و تعارض های بی شماری برمی خیزد. به طور حتم، این گونه مالکیت، عشق نیست؛ شما چه فکر می کنید؟ شکی نیست که عشق، احساسات نیست.احساساتی بودن یا عاطفی بودن، عشق نام ندارد؛ زیرا این حالات، احساساتی بیش نیستند. یک شخص مذهبی که به خاطر مسیح یا کریشنا، به خاطر مرشدش یا شخص دیگری گریه و زاری راه می اندازد، آدمی صرفاً احساساتی و عاطفی است. او تسلیم احساساتی می شود که فرآیندی از اندیشه است و اندیشه، عشق نیست. اندیشه، حاصل احساسات است؛ بنابراین، شخصی که احساساتی و عاطفی است، احتمالاً عشق را نخواهد شناخت. احساساتی و عاطفی بودن صرفاً شکلی از گسترش خود است. لبریز از عاطفه بودن، عشق نیست؛ زیرا وقتی به احساسات شخص احساساتی پاسخ ندهید، وقتی برای احساساتش مفری نباشد، چه بسا که همین شخص، ظالم هم ازآب دربیاید. آدم عاطفی را می توان تحریک کرد و به جنگ و قتل عام واداشت. در وجود آدمی که دارای احساسات است و برای اعتقاداتش، اشک می ریزد، یقین داشته باشید که عشق جایی ندارد. آیا بخشیدن، عشق است؟ در بخشش چه چیزی نهفته است؟ شما به من توهین می کنید و من از این کار نفرت دارم و آن را از یاد نمی برم؛ آن وقت یا از راه اجبار و یا از راه پشیمانی می گویم: ?شما را می بخشم? که معنایش این است که باز هم من، شخصیت اصلی بوده، اهمیت خود را دارم و این من هستم که شخص دیگری را می بخشم. تا زمانی که نگرش بخشندگی وجود دارد، من دارای اهمیت ام؛ نه آن کس که تصور می شود به من توهینی کرده باشد. پس در انباشتن و آنگاه دورریختن نفرت که به آن بخشندگی می گوییم، عشق وجود ندارد. آن کس که عشق می ورزد، بی شک با دشمنی بیگانه است و دربرابر تمامی امور، بی اعتنا است. غمخواری، بخشندگی، ارتباط میان مالکیت، حسادت و ترس؛ هیچ یک از این ها عشق نیست. تمامی این امور به ذهن مربوط می شوند. تا وقتی که ذهن حکم است، عشق معنایی ندارد و حکمیت او، صرفاً مالکیت به شکل های دیگر است. ذهن فقط می تواند عشق را به فساد بکشاند و توانایی آن که عشق و زیبایی بیافریند، ندارد. شما می توانید درباره عشق شعر بگویید؛ ولی شعر عشق نیست. وقتی احترام واقعی نباشد، وقتی به دیگری احترام نگذارید- چه این دیگری خدمت کارتان باشد و چه دوست تان- بی شک عشق وجود ندارد. آیا متوجه شده اید که در نظر خدمت کاران تان و در نظر کسانی که به اصطلاح ?زیر?دستان شما هستند، قابل احترام، دوست داشتنی و بخشنده نیستید؟ به بالادستان خود، به کارفرما، میلیونرها، کسانی که خانه و عنوان های بزرگ دارند و کسی که می تواند مقام بهتر یا شغل بهتری به شما بدهد و شما می توانید چیزی از او بگیرید، احترام می گذارید؛ ولی به زیردستان خود لگد می زنید و برای آن ها زبان خاصی دارید. بنابراین، عشق و احترام وجود ندارد یا در جایی که شفقت، دلسوزی و بخشندگی وجود ندارد، عشق وجود ندارد و چون بسیاری از ما در این حالت هستیم، وجودمان از عشق خالی است. ما نه محترم، نه شفیق و نه بخشنده ایم. ما به دنبال دارایی هستیم، از احساسات و عواطف لبریزایم، احساسات و عواطفی که به هر طریق می توان آن ها را کشاند: برای کشتن، برای قتل عام یا برای متحد شدن برای یک قصد و نیت احمقانه و جاهلانه. دراین صورت، چطور عشق می تواند وجود داشته باشد؟ زمانی عشق را خواهید شناخت که تمامی این مطالب متوقف شوند و به پایان برسند؛ وقتی شما مالک چیزی نباشید، وقتی صرفاً در سپرسپردگی خود برای چیزی، احساسات به خرج ندهید. سرسپردگی این چنین، نوعی التماس است؛ نوعی جست وجو برای یافتن چیزی به شکل دیگر است. آن کس که طلب می کند، از عشق خبر ندارد. از آن جا که ازطریق سرسپردگی نیایش که شما را احساساتی و عاطفی می کند به دنبال هدف و نتیجه هستید، به طور طبیعی عشق وجود ندارد؛ بی شک هروقت احترام نباشد، عشق نیست. ممکن است بگویید احترام قایل اید؛ ولی این احترام برای بالادست است، احترام برای خواستن چیزی است، احترام از ترس است. اگر احساس احترام در وجوتان می بود، نسبت به زیردست و بالادست، هردو احترام آمیز رفتار می کردید؛ حال که این احساس را ندارید، پس عشق هم ندارید. به راستی چه بسیار کم اند آن ها که با گذشت و بخشنده اند! شما وقتی بخشنده اید که پاداش آن را دریافت دارید؛ وقتی شفیق هستید که تلافی آن را ببینید؛ وقتی این ها ازمیان بروند، وقتی این چیزها ذهن شما را اشغال نکنند و وقتی که محتویات ذهن، قلب شما را پرنکنند، آن وقت عشق پا به میدان می گذارد و تنها چیزی که می تواند دیوانگی و جنون فعلی دنیا را متحول کند، عشق است؛ نه نظام ها و نظریات، چه نظریه های چپی و چه راستی. شما وقتی به شکل واقعی عشق می ورزید که به فکر دارایی نبوده و حسادت و آزمندی نداشته باشید و به دیگران احترام بگذارید، شفیق و مهربان بوده، به همسر، فرزندان، همسایه و خدمت کاران بخت برگشته تان توجه داشته باشید. عشق چیزی نیست که بتوان فکرش را کرد؛ عشق پروردنی و یا تمرین کردنی نیست. تمرین عشق، تمرین برادری بازهم در محدود ذهن است. ازاین رو، عشق نام ندارد. وقتی که تمامی این ها متوقف شود و وقتی عشق به وجود آید، آن وقت خواهید دانست که عشق ورزیدن یعنی چه. بنابراین، عشق چیزی نیست که کمیت داشته باشد؛ عشق یک چیز کیفی است. ما نمی گوییم: ?من همه دنیا را دوست دارم?؛ بلکه وقتی بدانید چطور یکی را دوست داشته باشید، می دانید که چطور همه را دوست داشته باشید. از آن جا که راه دوست داشتن یک نفر را نمی دانیم، عشق ما نسبت به انسانیت جعلی است. وقتی کسی عشق می ورزد، یکی و بسیار وجود ندارد: فقط عشق وجود دارد. تنها درصورت بودن عشق، تمامی مشکلات ما حل خواهد شد و آن وقت است که شور و شوق و خوشحالی اش را خواهیم یافت.


???? پشه در قرآن

از دست و زبان که بر آید؟! کَز عهده شُکرش به درآید!!

 

ســؤال ???? چرا خداوند در قرآن مجید از پشه صحبت به میان آورده است؟ ✍️ پــاسخ ????زیرا پشه از لحاظ خلقت بسیار عجیب و غریب است ، که علم امروزی تازه اندک نکاتی را از خلقت پشه کشف نموده است و این نکات عبارتند از : ➖همه موجودات دنیا سی و اندی دندان دارند ، امّا پشه ۴۸ دندان دارد . ➖همه موجودات دنیا از یک فیل گرفته تا یک مگس ، همه و همه یک قلب دارند ، امّا پشه سه قلب دارد . ➖همه موجودات دنیا دو چشم دارند ، مگر گه گاهی به صورت خارق العاده ای موجودی سه یا چهار چشم داشته باشد و این در حالی است که پشه با وجود این که بسیار کوچک است ۱۰۰چشم دارد . ➖پشه دو نوع پا دارد . نوعی برای حرکت کردن بر جاهای زِبر ، و نوعی برای حرکت نمودن بر جاهای لیز همانند شیشه ، که معمولاً راه رفتن برآن غیر ممکن است . ➖برای تشخیص نوع خون ، راداری دارد که هواپیماهای امروزی ، با این همه پیشرفت علم باز هم کمتر از آن برخوردار هستند . ➖نیش او در قابی همانند کیف قرار گرفته است تا به میکروب آلوده نگردد ، و بعد از نیش زدن آن را پاک نموده و بار دیگر در قاب موجود قرار می دهد . ➖این پشه هایِ ماده هستند که انسان را نیش می زنند ، امّا پشه های نر هرگز انسان را نیش نمی زنند . ➖و این نکته را از کلمه"بعوضة"که در آخر آن "تاء"تأنیث وجود دارد ، می توان استنباط کرد . ➖پشه های ماده به خاطر تهیه نمودن پروتئین برای تخم هایی که در شکم و یا رَحَمِ خود دارند انسان را نیش می زنند ، و کسانی که می گویند پشه ها ما را نیش نمی زنند راست می گویند چرا که پروتئین مورد نظر در خون آن ها موجود نیست تا پشه آن خون را بمکد . ➖از فاصله ای دور و در اوج تاریکی از طریق حرارت موجود در بدن ، توان تشخیص دادن رگی را که خون در آن جاری است دارد . ➖هنگامی که دستمان را به جایی می بریم که فکر می کنیم پشه بر آن نشسته است ، زمانی است که دیگر پشه کار خود را انجام داده و خون لازم را کشیده است و بی حسی قبلاً صورت گرفته توسط پشه ، کم کم از بین رفته است . ➖چون نیش پشه نازک و شبیه سوزن آمپول است ، ماده ای را با خون انسان مخلوط می کند و خون را رقیق می سازد ، تا به آسانی خونِ مکیده شده از منفذ موجود در نیش او جاری گردد . ➖پشه موجودی پاک خور است و غالباً از گل و گیاهِ پاک تغذیه می نماید . ➖گرچه بسیاری از مردم فکر می کنند پشه خون خوار است ، و کما این که قبلاً هم اشاره نمودم به خاطر برطرف کردنِ نیازِ تخم هایی که در شکم دارد ، که همانا پروتئین است ، خون می مکد . ➖در هر یک ثانیه ۶۰۰ بار بال هایش را به هم می زند و بر اثر سرعت جهش بال هایش صدایی تولید می شود که معمولاً به آسانی قابل سمع است . ➖با پاهایش تخم گل های گوناگون را جابه جا می نماید و باعث بارور شدن گل هایِ ماده می گردد . ????شخصی به نام "رونالدروس"در سال ۱۹۰۲میلادی جایزه نوبل را به خاطر این دریافت نمود که کشف کرد پشه مرضی به نام "الحمی الصفراء" را انتقال می دهد ، که در کشور اتیوپی در آفریقا در مدت دو سال ۳۰۰۰۰ نفر بر اثر این بیماری جانشان را از دست دادند . فکر نکنیم که پشه مستقیماً و در مرحله اول نیش خود را وارد رگ می نماید ، بلکه در هنگام نیش زدن ، قبل از نیش زدن ، محل مورد نظر را همانند دکتری جراح با دندان های خودشکافته و سپس باوارد کردنِ نیش از رگ خون می گیرد .

✨هذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ ۚ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ✨ سبحان الله


از آلبرت اینشتین دانشمند معاصر در اواخر عمرش و حرف‌های قابل تامل او .

 

دکتر ها و پرستارانم بهم می کن به زودی حالت بهتر می شه اما من می توانم مرگ رو احساس کنم که اطرافم قدم می زنه بیشتر زندگیم صرف این شد که با استفاده از علم ادراک انسان را کسترش بدم همه عمرم سعی کردم هرجا هستم انسانیت را بین انسانها کسترش بدم فکر کردم اگر نمی توانم دنیا را تغییر بدم در حد خودم کارهای بزرگ برای بشریت انجام بدم اما وقتی امروز مرگ را نزدیک خودم می بینم هیچ کدوم از این ها برام معنی ندارد الان با خودم فقط فکر می کنم که مرگ چیه و دستاورد وهدف زندگی چیه؟ شاید باید در زندگی کارهای دیگه ای انجام می دادم و جور دیگه ای زندگی می کردم نمی دونم نمی دونم . احساس می کنم تمام عمرم رو هدر دادم .


خاطره ای از دکتر زرین کوب روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم ، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم .

دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم می گشتم ، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند . برای همین نمی خواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود . هر چه بیشتر فکر می کردم کمتر به نتیجه می رسیدم ، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته ی افکار را پاره کرد :

ببخشید شما استاد زرین کوب هستید ؟

گفتم : استاد که چه عرض کنم ولی زرین کوب هستم .

خیلی خوشحال شد مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح این که چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند .

همین طور که صحبت می کرد ، دقیق نگاهش می کردم ، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد ؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد ؟ پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته ، متین و سنگین و باوقار .

می گفت مکتب رفته و عم جزء خوانده ، و در اوقات بیکاری یا قرآن می خواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه ، و چه زیبا غزل حافظ را می خواند .

پرسیدم : حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید ؟ گفت : سؤالی داشتم. گفتم : بفرما. پرسید : شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟ گفتم : خب بله ، صددرصد. گفت : ولی من اعتقاد ندارم. پرسیدم : من چه کاری می تونم انجام بدم ؟ از من چه خدمتی بر میاد؟( عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می بردم ). گفت : خیلی دوست دارم معتقد شوم ، یک زحمتی برای من می کشید ؟ گفتم : اگر از دستم بر بیاد ، حتما ، چرا که نه؟ گفت : یک فال برام بگیرید. گفتم :ولی من دیوان حافظ پیشم ندارم. بلافاصله دیوانی جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت : بفرما. مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم ، نیت کنید. فاتحه ای زیر لب خواند و گفت : برای خودم نمی خوام ، می خوام ببینم حافظ در مورد امروز ( روز عاشورا ) چی می گه؟ برای لحظه ای کپ کردم و مردد در گرفتن فال . حافظ ، عاشورا ، اگه جواب نداد چی ؟ عشق و علاقه ی این مرد به حافظ چی میشه ؟ با وجود این که بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آن ها اندیشیده بودم ، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوع پرداخته باشد . متوجه تردیدم شد ، گفت : چی شد استاد؟ گفتم : هیچی ، الان ، در خدمتتان هستم . چشمانم را بستم و فاتحه ای قرائت کردم و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحه ای را باز کردم :

زان یار دلنوازم شکری است با شکایت

گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

خدای من این غزل اگر موضوعش امام حسین و وقایع روز و شب یازدهم نباشد ، پس چه می تواند باشد ، سال ها خود را حافظ پژوه می دانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل ، از این زاویه نگاه نکرده بودم ، این غزل ، ویژه برای همین مناسبت سروده شده. بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی می کرد و گریه می کرد طوری که چهار ستون بدنش می لرزید ، انگار داشتم روضه می خواندم و او هم پای روضه ی من بود . متوجه شدم عده ای دارند ما را تماشا می کنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواهی که متوجه حضورم نشده ، حالا دیگه می دونستم سخنرانی خود را چگونه شروع کنم . بلند شدم ، دستم را گرفت می خواست ببوسد که مانع شدم ، خم شدم ، دستش را به نشانه ی ادب بوسیدم . گفت: معتقد شدم استاد ، معتقد بووودم استاد ، ایمان پیدا کردم استاد ، گریه امانش نمی داد. آن روز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه ی من گریه کردند که پای هیچ روضه ای به قول خودشان گریه نکرده بودند . پیشنهاد می کنم هر وقت حال خوشی داشتید ، وقایع روز عاشورا و شب یازدهم را در ذهن خود مرور کنید و بعد ، این غزل را بخوانید.


کدهای اضطراری

???? 110 پلیس

???? 111 ارتباط با دولت

???? 112 هلال احمر

???? 113 اداره اطلاعات

???? 114 اطلاعات سپاه

???? 115 اورژانس

???? 116 حراست انتظامی

???? 117 خرابی تلفن ثابت

???? 118 اطلاعات تلفن ثابت

???? 119 اعلام ساعت رسمی

???? 120 پلیس راه

???? 121 اتفاقات برق

???? 122 اتفاقات آب

???? 123 اورژانس بهزیستی

???? 124 مبارزه با گرانی

???? 125 آتش نشانی

???? 129 دادگستری

☎ 131 جهاد کشاورزی

☎ 132 ارتباط با قوه مقننه

☎ 133 تاکسی برون شهری

☎ 134 هوا شناسی

☎ 137 شهرداری

☎ 190 شکایت از اورژانس

☎ 192 تقویم و ساعات شرعی

☎ 193 اداره پست

☎ 194 خرابی گاز

☎ 195 شکایت از مخابرات

☎ 197 شکایت نیرو انتظامی

☎ 199 فرودگاه هواپیمایی کدهای چهار رقمی :

☎ 1504 حفظ منابع طبیعی

☎ 1540 حفظ محیط زیست

☎ 1480 مشاوره بهزیستی

☎ 1490 وزارت بهداشت

☎ 1520 اموزش و پرورش

☎ 1590 پزشک خانواده

☎ 1544 اینترنت اسیا تک

☎ 1690 نظارت نظام پزشکی

☎ 1616 بنیاد شهید ایثارگران

☎ 1819 شکایت از درمان ✅ در نظر داشته باشید شماره هایی که با نماد

????( یعنی تا شماره 129) علامت گذاری شده اند ؛ هزینه تماس آن ها کاملا رایگان و شماره هایی که با نماد ☎(یعنی از شماره 1.31به بعد ) علامت گذاری شده اند ؛ هزینه تماس را بر عهده تماس گیرنده گذاشته می شود.

⭕ چندتا شماره استعلام جدید که ممکنه به دردتون بخوره :

????سامانه استعلام تعداد سیم کارت ⬅ ارسال کد 511 به سامانه 20526 ????استعلام نمره منفی و میزان تخلفات رانندگی ⬅ ارسال کد 512 به سامانه 20526 ????استعلام خلافی و شکایت نسبت به جریمه ها ⬅ ارسال کد 513 به 20526 ????استعلام سابقه بیمه (سوابق کاری) ⬅ ارسال کد 514 به سامانه 20526 ????استعلام وضعیت یارانه و اعتراض حذف شدگان ⬅ ارسال کد 515 به سامانه 20526 ????استعلام وضعیت سربازی و معافیت های 95 ⬅ ارسال کد 516 به سامانه گ20526 هزینه هرکدومش صدوپنجاه تومنه

 

این پستو به اشتراک بذارید شاید به درد کسی بخوره!!!


مداحان «سوپر برند» صنعت عزاداری محرم یکی از صنایع مذهبی است که در حدو اندازه‌های خود گردش مالی بالایی دارد؛ تنها دستمزد «مداحان» در دو ماه محرم و صفر گویای این واقعیت است که با تعطیلی عزاداری محرم ضربه شدیدی به چرخش مالی دست‌اندرکاران آن، به‌خصوص مداح‌ها وارد خواهد شد. مسئله دستمزد مداح‌ها سال‌هاست که مطرح است و همچنان بخش‌های زیادی از آن ناگفته باقی مانده است. درآمد مداحان متناسب با تورم٬ طی این سال‌ها افزایش فراوانی پیدا کرده است .
یاد گرفتم‌ که. از پیرمرد حکیمی پرسیدند:از عمری که سپری نمودی‌چه چیز یاد گرفتی؟ پاسخ داد:یاد گرفتم‌که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم. یاد گرفتم‌ که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت‌. یاد گرفتم‌که دنیای ماهر لحظه ممکن است تمام شود اما ماغافل هستیم. یاد گرفتم که سخن شیرین ،گشاده رویی‌ و بخشش سرمایه اصلی ما در زندگی است. یاد گرفتم‌که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی‌است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد.
بریده ای از کتاب "پشت پرده ریاکاری" اثر " دن اریلی" روانشناس و متخصص اقتصاد رفتاری «قفل» برای این روی در قرار داده شده که آدم درستکار را درستکار نگه دارد!!. یک درصد از مردم ریاکار و هستند!!، این ها به‌دنبال بازکردن قفل‌ها و دستبرد به خانه‌ها هستند. و یک درصد از مردم نیز همیشه درستکار هستند!! و تحت هیچ شرایطی ریاکاری نمی‌کنند!!. باقی 98 درصد مردم، تا زمانی درستکارند که، همه چیز درست باشد!!. اکثر آن ها، اگر شرایط به نحوی رقم بخورد که به حد کافی وسوسه
خوشحال کردن دیگران آلفرد آدلر؛ روان شناس مشهور اتريشى, به بيماران اندوهگين خود مى گفت: "اگر از اين نسخه پيروى كنيد ظرف ١٤ روز معالجه خواهيد شد. هر روز فكر كنيد چطور مى توانيد يك نفر ديگر را خوشحال كنيد. زيرا انديشه خوشحال كردن ديگران ما را از تفكر درباره خودمان باز مى دارد و بزرگ ترين عامل نگرانى ترس و اندوه انديشيدن درباره خود است. شادمانى انسان و شادمانى ديگران به يكديگر وابسته است! برگرفته از کتاب "طبیعت انسان" نوشته آلفرد آدلر
اعتقاد کودکان به وجود خداوند در هنگام تولد! یک استاد دانشگاه می گوید کودکان با باور وجود خداوند متولد می شوند و این باور از طریق تعالیم آموزه های دینی نیست. دکتر جاستین برت، محقق ارشد ذهن و انسان شناسی در دانشگاه آکسفورد معتقد است که افراد کم سن تمایل به باور یک وجود متعالی دارند، چرا که آن ها این گونه می پندارند که همه چیز در جهان با هدف خلق شده است. او می گوید: «کودکان کم سن و سال حتی زمانی که هنوز از طرف خانواده و مدرسه، چیزی راجع به وجود خداوند
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت وقت آن شیرین قلندر
بدون مرگ زندگی کردن ممکن نیست. اگر دقیقه به دقیقه از لحاظ روانی و ذهنی مرگی نداشته باشی، نمیتوانی زندگی را تجربه کنی. این تناقضی روشنفکرمآبانه نیست. برای اینکه زندگی را در تمامیت آن و هر روز تجربه کنی، چنانکه گویی هر روز دلربایی تازه‌ای دارد، باید بر دیروز بمیری. در غیر اینصورت یک زندگی مکانیکی خواهی داشت و ذهن مکانیکی هرگز نمی‌فهمد عشق چیست و آزادی چیست. جیدو_کریشنامورتی
داستان فوق العاده تئودور داستایوفسکی دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت .او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید : میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟ یک دفعه کلاس از خنده ترکید . بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند .
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان شعری ازدکترغلامعلی رعدی آذرخشی شاعراین شعررابرای برادرلال خودسروده من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان که شنیده است نهانی که در آید در چشم یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان؟ یک جهان راز درآمیخته داری به نگاه در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان؟ چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم که جهانی است پر از راز به سویم نگران بس که در راز جهان خیره فرو ماندستم شوم از دیدن همراز جهان
می‌کند سلسله ی زلف تو دیوانه مرا می‌کِشد نرگس مست تو به میخانه مرا متحیر شده‌ام تا غم عشقت ناگاه از کجا یافت در این گوشهٔ ویرانه مرا؟ هوس دُرّ بناگوش تو دارد ، دل من قطرهٔ اشک از آنست چو دُردانه مرا دولتی یابم اگر در نظر شمع رخت کشته و سوخته یابند چو پروانه مرا دردسر می‌دهد این واعظ و می‌پندارد کالتفات است بدان بیهُده افسانه مرا چاره آنست که دیوانگی ای پیش آرم تا فراموش کند ، واعظ فرزانه مرا از می مهر تو تا مست شدم همچو عبید نیست دیگر هوس ساغر و پیمانه مرا
ﺳﺎﺭﮐﻮ ﭘﻨﯿﺎ ﭼﯿﺴﺖ!؟ ن ﺑﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺳﻦ ۴۰ ﺳﺎﻟﮕﯽ و مردان با شروع ۵۰ سالگی، ﻫﺮ ﺳﺎﻝﺣﺪﻭﺩ ﻧﯿﻢ ﮐﯿﻠﻮ ﺍﺯ ﺣﺠﻢ ﻋﻀﻼﺕ بدن ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ. ﺑﻪ ﺟﺎﯼ عضلهٔ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ، ﭼﺮﺑﯽ ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ ﻣﯽﺷﻮﺩ و ﺗﺎ ۸۰ ﺳﺎﻟﮕﯽ یک سوم ﻗﺴﻤﺖ ﻋﻀﻼﺕ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺭﻭﺩ. ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ ﺳﺎﺭﮐﻮ ﭘِﻨﯿﺎ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ. ﺍﯾﻦ ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ ، ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺟﺪﺍ ﻧﺎﺷﺪﻧﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ است ﭼﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﭼﻪ ﺩﺭ ﻣﺮﺩﺍﻥ ، ﻭﻟﯽ ﺭﺍه ﺣﻞ آن مشخص است ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﺠﻢ ﻋﻀﻼﺕ به وسیلهٔ انجام ﻭﺭﺯﺵﻫﺎﯼ ﻗﺪﺭﺗﯽ ، ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ ﻣﺼﻮﻥ ﻣﯽﺷﻮﯾﺪ.
انسان و جهان در یک نگاه جهان و انسان هر دو مخلوق هستند . ابتدا در حد بضاعت از کار کرد جهان ،سخن را آغازکنیم. سپس تا جایی که قلم یاری کند از تکلیف انسان خواهیم گفت . کار کرد جهان چگونه است ؟ آیا حرکت جهان و ذرات بی قاعده است یا نظمی دارد ؟ قرن ها است بشر برای تفسیر پدیده های پیرامون خود مصمم شده است. تلاش انسانها برای تفسیر و توضیح پدیده ها هنگامی به پایان می رسد که با کمبود سوال مواجه شوند ، هر چند فضا و زمان کاملا با زندگی ما عجین شده اند ، اما شگفتا که
این نقاشی ساده و ابتدایی حرفهای بسیاری دارد مرد از وجود مار درون سوراخ بی‌خبر است! و زن هم از وجود سنگ روی مرد بی‌خبر است! زن با خودش فکر می کند که من در حال سقوط هستم، نمی توانم بالا بروم چون مار دست مرا نیش زده است! چرا مرد کمی بیشتر از قدرت خود استفاده نمی‌کند و مرا بالا نمی کشد!؟ مرد هم با خود فکر می‌کند که من درد زیادی را تحمل می‌کنم با این وجود با تمام توان دست زن را گرفته ام، چرا زن کمی تلاش نمی کند و خود را بالا نمی کشد!؟ حقیقت این است که شما فشاری

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود1 طراحی نما ساختمان و روف گاردن دانلود رایگان 2 صابر كرماني نرم افزار مدیریت دندانپزشکی شهرفایل